یک سال و دو ماهگی پرهام
کوچولوی ناز مامان این روزها بازم با هم و در کنار هم هستیم دیگه صبح زود نمی خواد بیدار بشی ، دیگه صبح ها نمی ری مهد و گریه نمی کنی ، دیگه صبح زود چشمهای پر از اشک و التماست رو نمی بینم ، دیگه مریض نمی شی . بازم مثل اون موقع ها که کوچولوتر بودی صبح ها تو بغل هم می خوابیم و هر موقع دلت خواست بیدار می شی ، وقتی هم که بیدار می شی کلی برا مامانی ناز میاری ، صورت به صورت می چسبونی و بوس می کنی ، میای تو بغلم و کلی ناز میاری عاشق این ناز آوردنات هستم . روزها با هم بازی می کنیم بیرون میریم . وقتی به تو نانازم نگاه میکنم اصلا ناراحت نیستم که کارم رو از دست دادم تموم دنیای من تو هستی با تو که هستم هیچی نمی خوام . راستی مامانی دیگه چهاردست و پا نمیری و راه میری ، گاهی می دویی ولی می خوری زمین. کفش سوتی می پوشی و دستت رو می گیرم و راه میری . عاشق به قول خودت دردر هستی ، دندونات هنوز همون 6 تا هست ، شیرین کاریهات هم که دیگه نگو .. خنده های بلند نازت دنیا رو به مامان میده الهی همیشه بخندی و هیچ وقت غم تو دلت نیاد عشق من .