پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه سن داره

شاهزاده کوچولوی ما

روز بدنیا اومدن پرهام نازم

1392/2/5 13:03
نویسنده : مامانی
107 بازدید
اشتراک گذاری

امروز بعد از 17 روز پسر گلم فرصت کردم بیام و برات بنویسم. می خوام از روز تولدت برات بگم. 37 هفتت که تموم شد و داخل 38 شدی حرکتات کم شد و ما هم که نگرانت بودیم رفتیم دکتر ولی انگاری اینا همه نشونه این بود که داری بدنیا میای . 1 روز بعد دردام شروع شد اصلا فکر نمی کردم دنیا بیای آخه هنوز تا 7 اردیبهشت خیلی مونده بود ولی تو پسرم عجله داشتی خلاصه 2 روز تو خونه خیلی درد کشیدم ولی انگاری همه چی خوب پیش نمی رفت تا اینکه 3 صبح 21 فروردین که دیگه دردا امونمو بریده بود رفتیم بیمارستان که بگم سزارین کنن که ماما گفت نصف راهو رفتی....  رفتم شیرت دادمو اومدم.......  خوشحال شدم. ساعت 5 صبح بستری شدم دردام دیگه زیاد شده بود و تحملم داشت تموم میشد که آمپول زایمان بی درد رو لحظه آخر داخل سرمم زدن و به دکترم خانم رستمی زنگ زدنو و گفتن برا زایمان آماده هست بیاد بعد یه خواب سنگین اومد تو چشام و ماما گفت راحت بخواب دیگه وقتی منو بردم اتاق زایمان خیلی نفهمیدم تا آخرش یه جورایی تو حالت خواب و بیداری بودم هم می فهمیدم و هم نه. دکترم باهام حرف میزد ولی واضح نمی دیدمش فقط جوابشو میدادم بعد از بدنیا اومدنت من یه خواب عمیق 2 ساعته رفتم وقتی بیدار شدم ماما برام یه آبمیوه و یه ظرف کاچی داد و گفت بخور تا بچتو بیارم شیر بدی . پسرم نمی دونی اون لحظه ای که گذاشتنت کنارم چه لحظه نابی بود وقتی صدات کردم پسر نازم پرهام چشای نازتو باز کردیو منو نگاه کردی بعد هم با کمک پرستار تو اتاق زایمان کمی شیر خوردیو بعد هم بردنت بخش نوزادان منو هم یه  لباس  سبز کامل پوشیده تنم کردنو بردن داخل بخش . از دم در اتاق زایمان که اومدم بیرون اولین کسی رو که دیدم بابایی بود از نگاهش عشقو و آرامشو  دیدم که دید دردام تموم شده و تو هم به سلامتی بدنیا اومدی . منو بردن داخل بخشو لباس تنم کردنو ساعت ملاقاتی هم همه اومدن دیدنم. حالا سر فرصت برات کلی از عکساتو میذارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)