11 ماهگی پرهام
پسر نازم الان 9 روزه که تو 11 ماهگی رفتی پارسال این موقع روزها ی پر تب و تابی برای من و بابایی بود دیگه نزدیک به اومدنت بود و کلی استرس داشتیم و چشم انتظار بودیم اما امروز خدا تو فرشته آسمونی رو صحیح و سالم تو بغلم داده و داری تمرین راه رفتن میکنی پارسال این موقع تو شکم مامانی و حالا با بازی ها و شیرین کاری هات دلمون رو آب میکنی . با دکی بازی کردنات و دنبال هم دویدنامون لبخند رو روی لبامون میاری. بابایی رو خیلی دوست داری و ارتباط خیلی خوبی باهاش داری یادت باشه که بابایی هم حق مادری به گردنت داره آخه این روزها که من میام اداره بابایی ازت مراقبت میکنه صبحونت رو میده ، نهارت رو میده ، پوشکت رو عوض میکنه و کلی باهات بازی میکنه و تو بغلش می خوابونتت . دندونای بالایی ات هم با هم دیگه بعد از کلی اذیت کردنت بالاخره در اومدن و کمی آروم شدی ولی دیگه داری شیطون میشی مرتب میری آشپزخونه و ظرف حبوبات رو بر میداری و شروع میکنی به ریختن اونها و بازی کردن ، در کابینت ها رو باز میکنی ، کنترل تلویزیون رو میگیری دستت و به سمت تلویزیون میگیری و اونو روشن میکنی و کلی شیرین کاری دیگه گل پسرم. فقط امیدوارم تا فروردین که میخوای مهد بری راه رفتن رو شروع کنی چون دوستای مهدت همه راه میرن و تو تنها نمونی عزیز دلم .