پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 19 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما

اولین سونوگرافی

امروز سومین روز هشت هفتگیت هست عسلم. دیشب به همراه بابایی رفتیم برای اولین سونو . نمی دونی چقدر نگران بودم از شب قبل تو فکر بودمو خوابای عجیب غریب می دیدم با خودم می گفتم اگه برم سونو دکتر بگه نه اصلا حامله نیستی چی و کلی فکرای عجیب دیگه که به سرم می زد خلاصه پس از کلی نگرانی لحظه سونو رسیده بود من که داشتم از شدت دل درد بخاطر آب خوردن زیاد منفجر می شدم روی تخت دراز کشیدم تموم مدت صلوات می فرستادم که همه چی نرمال باشه وقتی دکتر تو صفحه مانیتور نشونت داد که داشتی وول می خوردی و قلبت هم می زد انگاری دنیا رو بهم دادن و خدا رو شکر کردم. کوچولوی من به اندازه یه لوبیا بودی ولی با همون ریزه ای همش وول می خوردی وقتی اومدم بیرون دیدم بابایی داره دنبا...
20 شهريور 1391

مامان شدم

سلام کوچووی ناز من باورم نمیشه که مامان شدم . امروز که برات می نویسم هفته 6 هستی . عزیزم خیلی خوشحالم که تو با منی اینقدر برای این حس قشنگ خوشحالم که دوست دارم زودتر بیای تو بغلم. بابایی هم خیلی خوشحاله که تو رو داره ولی روزی که فهمید یکی به جمعمون اضافه شده تا چند ساعت شوکه بود و چیزی نمی گفت ولی هنوز هیچی نشده عاشقت شده .دیروز هم خونه دایی جواد رو داشتیم رنگ می کردیم البته من نه بقیه آخه عزیزم دو هفته دیگه دامادی دایی جواد هست تو هم تو دامادیش هستی ولی مامانی باید بیشتر مواظب خودش باشه و بخاطر تو از خیلی چیزا صرفنظر کنه البته ناراحت نیستم چون تو از همه برام مهمتری گلم. خدای مهربون خودت حافظ و نگهدارش باش.... به من هم قدرتی بده که مادر...
4 شهريور 1391

قشنگ من

مينويسیم از تو و برای تو ... زيرا امروز ميدانیم كه لحظه های رفته وخاطره های كوچك،به راحتی فراموش ميشوند و نميخواهیم كه فردا از شيرينی دنيای كودكی ات بی خبر باشی چون دوستت داریم ... و اما روزی اين كتاب بزرگ را به دست خودت ميسپاریم ... آن روز كه در نگاهت بهار جوانی موج ميزند٬ تا اين شاخه های اقاقی را از آن پس بپرورانی.... کسانی که لحظه ٬لحظه های زندگیت را هرگز فراموش نخواهند کرد. ...
4 شهريور 1391

آهای خبر خبر !!!!!!!!! نی نی دارم نی نی دارم

آهای، آهای،  خبر خبر ؟ نی نی دارم نی نی دارم بالاخره منم مامان شدم . چند روز قبل از عید فطر آزمایش بارداری دادم و جوابش مثبت بود  وای دل تو دلم نبود گفتم شاید اشتباه باشه آخه باورم نمی شد وای چقدر خوشحال شدم هم من و هم هادی عزیزم حالا ما سه نفر شدیم یک خانواده سه نفره که نی نی مون بلاخره خدا رو راضی کرد تا پا به شکم مامانش بزاره خدا رو شکر . خیلی خوشحالم امیدوارم که همه مامانهای منتظری یک روزی مثل من خوشحال بشن ما خبر رو سریع به خونواده ها اعلام کردیم شب عید فطر یه افطاری گرفتیم و هر دو خونواده رو دعوت کردیم همون شب هم بهشون گفتیم و عیدی شب عید مامان بابا ها رو با این خبر دادیم و خوشحالیشونو دو چندان کردیم همه خوشحال و غافلگیر...
30 مرداد 1391