اولین سونوگرافی
امروز سومین روز هشت هفتگیت هست عسلم. دیشب به همراه بابایی رفتیم برای اولین سونو . نمی دونی چقدر نگران بودم از شب قبل تو فکر بودمو خوابای عجیب غریب می دیدم با خودم می گفتم اگه برم سونو دکتر بگه نه اصلا حامله نیستی چی و کلی فکرای عجیب دیگه که به سرم می زد خلاصه پس از کلی نگرانی لحظه سونو رسیده بود من که داشتم از شدت دل درد بخاطر آب خوردن زیاد منفجر می شدم روی تخت دراز کشیدم تموم مدت صلوات می فرستادم که همه چی نرمال باشه وقتی دکتر تو صفحه مانیتور نشونت داد که داشتی وول می خوردی و قلبت هم می زد انگاری دنیا رو بهم دادن و خدا رو شکر کردم. کوچولوی من به اندازه یه لوبیا بودی ولی با همون ریزه ای همش وول می خوردی وقتی اومدم بیرون دیدم بابایی داره دنبا...