پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما

مشخص شدن جنسیت

عزیز مامان دیشب با هم رفتیم برای سونو هفته بیستم شما. خوشبختانه همه چی خوب بود و شما هم مرتب دستای قشنگتو تکون میدادی انگاری که داشتی  دست تکون میدادی. کوچولوی من جنسیتت هم بالاخره معلوم شد یه پسمل کاکل زری ناز. پسر قشنگم دیشب برات یک فیل عروسکی قشنگ هم گرفتیم امیدوارم بعدی که بدنیا اومدی خوشت بیاد. امروز از صبح اصلا زیاد تکون نمی خوری انگاری اصلا شارژ نیستی منو ببخش مامانی یه کمی روحیم بده ان شاء ا... درست میشه. خدایا شکرت که یک پسر سالم بهم دادی ،خدایا اگه یه روزی از روی نادونی گله و شکایتی کردم خودت منو ببخشو تو به دل نگیر . خدایا شکرت شکر ...
8 آذر 1391

اولین تکونای نی نی

کوچولوی من یک روز دیگه مونده که 17 هفتگیت تموم بشه ولی الان سه چهار روزه که مرتب تکون میخوری و یه ضربه های کوچیکی به دل مامانی میزنی خیلی حس قشنگیه .وقتی تکوناتو حس میکنم تموم ناراحتی های بارداریمو یادم میره و همش قربون صدقت میرم که زودتر به دنیا بیای . بابایی هم اولین تکونتو که حس کرد خیلی ذوق کرد . الانم که دارم برات می نویسم داری به پهلوی چپم میزنی گاهی قلقلکم میاد. مامان فدای اون تکونای ناز و کوچولوت بشه گلم. ...
20 آبان 1391

17 هفتگیت مبارک

عزیزم هفدهمین هفته زندگیت مبارک . در این هفته عزیزم وزن  شما حدود 155 گرم و اندازه ات حدود 12.7 سانتي متر است؛ تقريبا به اندازه يك پياز بزرگ.  مي تونی مفصلهاي خودتو تكون بدی و اسكلتت كه تا حالا به صورت غضروف نرم بود آروم آروم به استخوان تبديل مي شه. حس شنواييت در حال رشد هست. بند نافت كه شاهراه حياتت براي اتصال به جفت هست هر روز محكمتر و ضخيم تر ميشه. کوچولوی من قدرت خدا رو می بینی که چه حکیمانه تو رو حفظ میکنه. تو هم تو شکم مامان یواش یواش داری بزرگتر میشی و کمی حال عمومی منم بهتر شده . خیلی دلم می خواد بدونم که یه دختر نازی یا یه پسر کاکل زری ولی تا 3 هفته دیگه که سونو برم باید تحمل کنم آخه دلم می خواد برم بازار و برات...
16 آبان 1391

نوشته هایی بابایی

عزیزم نوشته هایی زیر رو بابایی برات تو قسمت نظرات نوشته بود که برات اینجا میزارم گلم. چه لطیف است حس آغازی دوباره، و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس… و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن! و چه اندازه شیرین است امروز… تقدیم به صاحب چشمانی که آرامش قلب من است و صدایش دلنشین ترین ترانه من است. از بودنت برایم عادتی ساختی که بی تو بودن را باور ندارم چه خوب شد که دنیای من شدی همیشه بدان که تا بیکران عشق عاشقانه دوستت دارم. خدايا شكرت   با آمدن تو بهترین و زیبا ترین لحظات وارد کلبه خوشبختیمان شد تو را از خدایی خواستم که به رحمت بی کرانش ایمان دارم پس برایم بمان و بدان که تا بی ...
7 آبان 1391

دلنوشته

عزیزم از اینکه اینجا می تونم برات ینویسم احساس خوبی دارم قشنگ تر از اون وقتی هست که بزرگ بشی و بخونیشون گلم . این روزا مرتب خودتو تو دل مامان جمع میکنی یا طرف راست میری یا چپ یا هم وسط طوری که قشنگ می تونم با دستم لمست کنم وقتی که نوازشت میکنم و باهات حرف میزنم آروم خودتو باز میکنی انگاری که مطمئن میشی که جات امن هست و  و خطری نداره.  کوچولوی من باباییت هم برات نظرای قشنگ میزاره حالا بعد از این نوشته هاش رو برات تو وبلاگت می نویسم. من کلبه ی خوشبختی تو را روزی با گلهای شوقم فرش خواهم کرد   و قشنگترین لحظه هایم را به پای ساده ترین دقایقت خواهم ریخت   تا بدانی عاشق ترین پروانه ات خواهم ماند &...
6 آبان 1391

سونوگرافی ان تی

امروز عزیزم 15 هفته میشه که تو دل مامان هستی. هفته پیش رفتیم سونو ان تی و آزمایش غربالگری دادم آخه می خواستم از سلامتی کاملت خیالم راحت بشه البته این سونو و آزمایش اجباری نبود و اختیاری بود و برای نقص های مادرزادی بود که خدا رو شکر شما هیچ مشکلی نداشتی و سلامت بودی. دیشب هم با بابایی رفتیم پیش دکترت و از خانم دکتر خواستم صدای قلبتو برا بابایی بزاره آخه خیلی ذوق داشت بشنوه شب سونو ان تی هم وقتی دکتر همراه راه نداد داخل حال بابایی گرفته شد. خدا روشکر همه چیت تا الان عالی بوده و ان شاءالله همینطور پیش بره گلم. عکس سونوتو هم با گوشیم گرفتم که برات بذارم ولی واضح نبود برا همین صرف نظر کردم. ...
1 آبان 1391

12 هفتگی عسل مامان

عزیز دل مامان 12 هفتگیت هم داره تموم میشه اینو بگم که کوچولوی خیلی نازی هستی و مامانو اذیت نمی کنی و اون دردهایی رو هم که گاهی دارم بخاطر ضعف بدن خودم هست که شاید تو کوچولوی نازمم اذیت کنه . این روزا همش به این فکر میکنم که حالت چطوره ؟ خوبی؟ جات راحته ؟ مشکلی نداری . البته شاید برم سونو ان تی که از سلامتی کاملت خیالم راحت بشه . یکی دو روز پیش یکم علائم سرماخوردگی داشتم ولی خداروشکر الان خوبم . کوچولوی مامان خوب تغذیه کن تا قوی بشی و روز تولدت برسه. اینو بگم که بابایی هم خیلی هواتو داره و دوست داره و نمی ذاره هیچی هم من و هم تو رو خسته و ناراحت بکنه . هنوز نیومدی بلا داری جای مامانو میگیری .
17 مهر 1391

نه هفتگی

کوچولوی من این روزا حال مامان زیاد خوب نیست هرچی می خورم بالا میارم بیشتر نگران تو هستم که ویتامین لازم بهت برسه ولی تو به مامانی قول بده که جاتو محکم حفظ کنی و خوب هم تغذیه کنی تا زود وزن بگیری . خدایا این نعمتی رو که بهم دادی برام صحیح و سالم تا روز به دنیا اومدنش حفظ کن.
29 شهريور 1391