پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما

دایره فرهنگ لغات پرهام

پسر کوچولوی مامان کم کم داره حرف میزنه . کلماتی که تا الان میگی عزیز دلم اینا هستن: ماما - بابا - تاتا (تاب تاب) - ایو (الو) - داغ - درد - در - دردر - آب - هانی(ماشین) - نی نی - نای نای - ممه - زی زی (جی جی) - منم (مریم ) - ممد( محمد) - پیشی - دد - بع بع - عمه (عمو) - امید (حمید) - دا (دایی) - توتو - جیش - تو (توپ) - دداد (سجاد) - بابادی (بادکنک) کوچولوی مامان دیگه بیرون خودش راه میره ، از پله ها خودش میتونه بالا و پایین بره . یه جفت کفش برات خریدیم که چراغ داشت اولین باری که پات کردی و بیرون رفتیم شب بود چراغاش که روشن می شد وسط خیابان می نشستی و پاتو می گرفتی بالا و بلند می گفتی إ إ إ و ذوق میکردی . یه گربه که می بینی دنبالش می دویی ...
28 تير 1393

یک سال و چهارماهگی

امروز وارد یکسال و چهارماهگی شدی عزیزم . خیلی شیطون هم شدی . عاشق حموم رفتن هستی و هر موقع بابایی میره حموم میری پشت در و اونقدر در میزنی و صدا میکنی تا در رو باز کنه تو هم بری حموم ، برا همین دیروز رفتیم برات یک استخر بادی خریدیم تا تو خونه آب بازی کنی . شب ها بعد افطار گاهی میریم پارک جای خونه اینقدر می دویی و می خندی که وقتی بر می گردیم هلاک می افتی و می خوابی . تو پست بعدی عکس های جدیدت رو میزارم.
21 تير 1393

یک سال و دو ماهگی پرهام

کوچولوی ناز مامان این روزها بازم با هم و در کنار هم هستیم دیگه صبح زود نمی خواد بیدار بشی ، دیگه صبح ها نمی ری مهد و گریه نمی کنی ، دیگه صبح زود چشمهای پر از اشک و التماست رو نمی بینم ، دیگه مریض نمی شی . بازم مثل اون موقع ها که کوچولوتر بودی صبح ها تو بغل هم می خوابیم و هر موقع دلت خواست بیدار می شی ، وقتی هم که بیدار می شی کلی برا مامانی ناز میاری ، صورت به صورت می چسبونی و بوس می کنی ، میای تو بغلم و کلی ناز میاری عاشق این ناز آوردنات هستم . روزها با هم بازی می کنیم بیرون میریم . وقتی به تو نانازم نگاه میکنم اصلا ناراحت نیستم که کارم رو از دست دادم تموم دنیای من تو هستی با تو که هستم هیچی نمی خوام . راستی مامانی دیگه چهاردست و پا نمیری و ...
18 خرداد 1393

آخرین روز کاری مامان

پرهام نازم امروز آخرین روز کاری مامان هست بالاخره تو موفق شدی و مامان پیش خودت نگه داشتی . پسر گلم هیچ وقت فکر نمی کردم یه روز کارمو از دست بدم اما انگاری احساس مادری بر همه چی غلبه داره . عزیزم تو نتونستی به مهد عادت کنی و هر روز گریه میکردی و خودتو اذیت میکردی ،مرتب هم مریض میشدی منم دیگه نتونستم تحمل کنم و بودن کنار تو رو به کارم ترجیح دادم . امیدوارم بعد از این روزای قشنگی با هم داشته باشیم .
10 خرداد 1393

شیرین کاری های پرهام

عزیز دلم این روزا اینقدر شیرین و با مزه شدی که قند تو دل مامانی آب میشه . تازگی ها یاد گرفتی از راه دور بوس میفرستی ، وقتی نای نای میگم شروع میکنی به رقصیدن با دستهات ، کلاغ پر میگی ، روی توپ بزرگت سوار میشی و می خوای باهاش قل بخوری ، میری از پنجره آشپزخونه با آدمای بیرون حرف میزنی ، قاشق میگیری دستت خودت غذا میخوری . این شیرین کاری هات کوجولوم هر روز بیشتر میشه . آرزویم این است:  نتراود اشك در چشم توهرگز ... مگر از شوق زیاد  نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز  و به اندازه ی هرروز توعاشق باشی. عاشق آنكه تورا میخواهد . و به لبخند تو از خویش رها می گردد  و تو را دوست بدارد به همان اندازه كه دلت می خواهد ع...
29 ارديبهشت 1393

نوشته بابایی

سلام پرهام جون  الان خیلی کوچولو هستی نمیتونی این جملات رو بخونی ولی موقعی که خوندن و نوشتن یاد گرفتی امیدوارم قدر مامانی رو بدونی که برات خیلی زحمت میکشه و در واقع مامان فرزانه(مادر) یعنی:  مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری  مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی  مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری !  مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد !  مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود !  مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن . . .  . ...
29 ارديبهشت 1393