پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما

چهار دست و پای پرهام

بالاخره مامان جون چند روزیه که دیگه روی پاهات و دستات وای می ایستی و چهار دست و پا میکنی قبلا یک قدم بیشتر نمی رفتی و زود می افتادی و خودتو روی زمین می کشیدی  ولی هنوز از دندونات خبری نیست ولی کمی بهانه گیر شدی که احتمالا مال دندونات هست . خدا کنه که تا وقتی که می خوای بری مهد چند تا از دندونات دربیاد تا خودم پیشت باشم و نازتو بکشم عزیزم . یک کلمه تازه دیگه هم یاد گرفتی دُ دُِِِ دُ  .  عزیزم وقتی من شعر زیر رو برات می خونم خیلی خوشت میاد و آروم گوش میکنی  و شیر می خوری: یه پسر دارم شاه نداره    صورتی داره ماه نداره   به کس کسونش نمی دم     به همه کسونش نمیدم  &nbs...
5 آذر 1392

روزای خوب کنار هم بودن

پسرم این روزای خوب کنار هم بودن و تو بغل هم خوابیدن دیگه داره تموم میشه کمتر از دو ماه دیگه مامانی باید بره اداره و شما هم باید بری مهد عزیزم.  اینقدر به هم عادت کردیم که وقتی می خوابی دستتو می اندازی دور گردنم و پاهاتو می چسبونی به شکمم ، موندم وقتی رفتی مهد چطوری می خوابی . فکر کردن به موضوع مهد و اینکه تو نانازم باید صبح زود شال و کلاه کنی و بری مهد، از خواب نازت بیدار میشی دیوونم میکنه ، این روزا که هوا ابری میشه تا ساعت 10 صبح خواب ناز هستی و دلت نمی خواد پاشی . وقتی کنارت نباشم بهانه میگیری و مرتب میگی مام، یک لحظه هم دوست نداری از جلوی چشمات برم اون طرف ،. مهد که باید شش هفت ساعت باشی چیکار میکنی خدا کنه زود عادت کنی و برات محیطی...
29 آبان 1392

8 ماهگی پرهام

پسر گلم الان که دارم برات می نویسم تو تخت آروم خوابیدی و منم از این فرصت استفاده کردم تا چند خطی برات بنویسم. الان 4 روزی میشه که رفتی تو 8 ماهگی. یک هفته پیش سرما خورده بودی و سرفه میکردی البته فکر کنم از من گرفته بودی همون روز اول بردیمت دکتر  و زودی هم خدا رو شکر خوب شدی، معلومه بد مریض نیستی. چند روزی هست که از اطرافت کمک میگیری که بلند بشی ولی برا چهار دست و پات هنوز خودت رو روی زمین میکشی و به اندازه یک قدم روی دست و پات وای می ایستی  و می افتی . دندون هم که کوچولوی من هنوز در نیاوردی ولی خیلی لثه هات می خاره و مرتب لثه هاتو به چیزی می کشی یا جی جی مامانی رو گاز میگیری . الهی قربونت بشم که داری اذیت میشی ولی ان شاا... تا چند ...
25 آبان 1392

واکسن 6 ماهگی پرهام

پسر عزیزم دیروز واکسن 6 ماهگیت رو زدیم و وارد 7 ماهگی زندگیت شدی گلم. واکسن این سریتو خیلی بهتر بودی و کمتر ناآرومی کردی فقط یکبار گریه کردی و بقیه شو آروم بودی و کمی ناله می کردی شب رو هم آروم خوابیدی عزیز دلم. ناناز مامان کم کم غذایی رو هم برات شروع کردم و داری فرنی می خوری اینقدر هم دوست داری که با وجودی که بهداشت گفت از روزی یک قاشق شروع کن ولی تو تا یه پیاله رو نخوری دست بردار نیستی و جیغ می زنی شکمو مامان. قطره آهنت رو هم خیلی بد می خوری. یواش یواش داری برا خودت مردی میشی توی آینه که خودت رو می بینی جیغ و داد راه میندازی و ذوق می کنی ، بابا ، ام ، ابو و خیلی کلمه های بی معنی دیگه میگی و روی زمین هم به خوبی می خزی. خیلی پسر آروم و ساز...
22 مهر 1392

آخرین روز 5 ماهگی پرهام

پسر گلم امروز 5 ماهگیت تموم شد و رفتی تو 6 ماه. صبح با بابایی بردیمت بهداشت وزنت شش و نیم کیلو و قدت 65 بود. از امروز تصمیم گرفتم روزی یک بار بهت شیر خشک بدم آخه همه میگن وزنتو زودتر می بره بالا. اینقدر با ولع شیرخشک رو می خوری. نسبت به غذاها هم خیلی تمایل نشون میدی و همش می خوای بخوری ولی هنوز زوده کوچولوی من
21 شهريور 1392

شیرین کاری های پسرم

پرهام نازم دیگه داری روزای آخر 5 ماهگیت رو سپری میکنی مامانی این روزا همش بهت فکر میکتم آخه داره مرخصی 6 ماهه مامان هم تموم میشه موندم چکار کتم مهد درخشش از دی ثبت نامت کردم آخه 6 ماهه نی نی قبول نمی کنه دانشکده هم می خواد که من برگردم . گلم دارم دیونه میشم از روزی که کنارت نباشم اما پسر نازم اینو بدون اگه مامانی میره سرکار فقط برا اینه که بتونیم آینده بهتری رو برات رقم بزنیم. نانازم این روزا داری تلاش میکنی که چهار دست و پا کنی ، پاتو میکشی که تو دهنت کنی، صداهای مختلف در میاری، دور خودت می چرخی ، همش دوست داری باهات بازی کنیم توپ بازی رو خیلی دوست داری،دستات رو تا مچ میکنی تو دهنت ، بلند بلند می ختدی و قند تو دل مامان بابا آب میشه . تو بهت...
18 شهريور 1392

نامه ای به پسرم

 سلام پسر گلم این روزا تو تو بغلم آروم میخوابی و لالایی میخونم برات خیره میشی تو چشمام و جفتمون چند ثانیه نگاهمون گره میخوره بهم میدونم که میفهمی خیلی دوستت دارم چون تو بغل هیچکس اینقدر آروم نیستی پرهام  عزیزم الان که من توانایی دارم تمام سختیهای این دوران رو تحمل کنم یعنی وقتی به سن پیری رسیدم توهم کنارم میمونی؟ الان که دستام مثه گهواره میمونه برات،تو هم بعدا که من ناتوان شدم آغوشتو گهواره من میکنی؟ الان که بخاطرت از خودم میگذرم توهم در کنار همه ی خواستنیهات گوشه ای از قلبتو جای من میکنی؟ مامانم هیچوقت تنهام نذار دل من کوچیکتر از اینه که وقتی بزرگ شدی بذاری بری بری تو دنیای خودت میترسم میترسم از روزی که ...
18 شهريور 1392