پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 19 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما

بدون عنوان

  من هر روز و هر لحظه نگرانت میشوم که چه میکنی؟ پنجره اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم .... تنهاییت برای من .... غصه هایت برای من .... همه بغض ها و اشک هایت برای من ... بخند برایم بخند،آنقدر بلند تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را .... صدای همیشه خوب بودنت را دوستت دارم پسرم   پسر نازم دیگه چیزی به نوروز 93 نمونده امسال زیباترین نوروز رو داریم من و شما و بابایی اولین نوروز 3 نفره رو با هم جشن میگیریم. چیزی هم به اولین سال تولدت هم نمونده تصمیم داریم برات یه جشن عالی بگیریم برا همین از الان دارم فکر میکنم چی تهیه کنم و از همه مهمتر هدیه تولدت هست که میخوام برات بی نظیر باش...
7 اسفند 1392

11 ماهگی پرهام

پسر نازم الان 9 روزه که تو 11 ماهگی رفتی پارسال این موقع روزها ی پر تب و تابی برای من و بابایی بود دیگه نزدیک به اومدنت بود و کلی استرس داشتیم و چشم انتظار بودیم اما امروز خدا تو فرشته آسمونی رو صحیح و سالم تو بغلم داده و داری تمرین راه رفتن میکنی پارسال این موقع تو شکم مامانی و حالا با بازی ها و شیرین کاری هات دلمون رو آب میکنی . با دکی بازی کردنات و دنبال هم دویدنامون لبخند رو روی لبامون میاری. بابایی رو خیلی دوست داری و ارتباط خیلی خوبی باهاش داری یادت باشه که بابایی هم حق مادری به گردنت داره آخه این روزها که من میام اداره بابایی ازت مراقبت میکنه صبحونت رو میده ، نهارت رو میده ، پوشکت رو عوض میکنه و کلی باهات بازی میکنه و تو بغلش می خوابو...
29 بهمن 1392

سری جدید عکس

پرهام جون خوشحال و خندون سوار بر اسباب بازی ها   ببین چقدر با نمکم دست زدن های قشنگ پسرکم   به آب دهنم نخند آخه دارم دندون در میارم   کنجکاوی های پسرک   اگه تونستی منو پیدا کن ...
21 بهمن 1392

اولین روز تنها موندن پرهام

دیروز اولین روزی بود عزیزم که مامان برگشت اداره و قرار بر این شد که هفته اول رو بابایی پیشت بمونه آخه مهد رفتنت  رو به خاطر سردی هوا و فصل زمستون بعد از کلی فکر کردن به بهار انداختیم. تا ظهر که برمیگردم دلم برات یه زره میشه چند بار خونه زنگ میزنم و از بابایی حالتو مبپرسم و صداتو میشنوم. بابایی میگه اصلا گریه نمیکنی و پسر خوبی هستی فقط شیرتو با شیشه نمی خوری یکم بد قلقی میکنی ، دیروز که برگشتم تا در رو باز کردم و اومدم تو ، اول بغلم نیومدی و تا چند دقیقه هم که تو بغلم بودی و شیر میخوردی نه بهم نگاه میکردی نه میخندیدی  و دنبال بابایی میرفتی ولی عزیزم منم ناراحتم که میزارمت و میرم ولی چاره ای نیست عزیزم و باید هر دو عادت کنیم ولی اینو...
2 بهمن 1392

آش دندونی پرهام جون

امروز پنج شنبه خونه مامان جون برات آش دندونی درست کردیم البته زحمتشو مامان جون کشیده بود و از شب قبل بار گذاشته بود بین همسایه ها پخش کردیم امیدوارم دندونای دیگت هم براحتی در بیاد عزیزم . یکی از همسایه توی کاسه برات گل سر گذاشته بود کلی خندیدم و برا آبجیت در آینده گذاشتم . عزیزم دوست دارم
5 دی 1392

اولین مروارید پرهام

پسر نازم بالاخره اولین مرواریدت هم جوانه زد . امروز که مصادف با اربعین حسینی هست صبح که پا شدی متوجه شدم دندونت لثه ات رو شکاف داده و نمایان شده ، دیشب هم کمی بد خوابی میکردی و آروم نداشتی پس معلوم شد مال دندونت بوده ، دو شب پیش هم ساعت یک شب یکباره با صدای جیغت  از خواب با ترس پا شدم نزدیک به پنج دقیقه همین طور توی خواب جیغ میزدی و اشک می ریختی دلم کباب شده بود و نمی دونستم چیکار کنم  تا اینکه چشماتو باز کردی و آروم شدی و با یک لبخند سرت رو گذاشتی روی شونه ام و خوابیدی گلم حالا نمی دونم ترسیده بودی یا از دندونت بود عزیزم .
2 دی 1392

چهار دست و پای پرهام

بالاخره مامان جون چند روزیه که دیگه روی پاهات و دستات وای می ایستی و چهار دست و پا میکنی قبلا یک قدم بیشتر نمی رفتی و زود می افتادی و خودتو روی زمین می کشیدی  ولی هنوز از دندونات خبری نیست ولی کمی بهانه گیر شدی که احتمالا مال دندونات هست . خدا کنه که تا وقتی که می خوای بری مهد چند تا از دندونات دربیاد تا خودم پیشت باشم و نازتو بکشم عزیزم . یک کلمه تازه دیگه هم یاد گرفتی دُ دُِِِ دُ  .  عزیزم وقتی من شعر زیر رو برات می خونم خیلی خوشت میاد و آروم گوش میکنی  و شیر می خوری: یه پسر دارم شاه نداره    صورتی داره ماه نداره   به کس کسونش نمی دم     به همه کسونش نمیدم  &nbs...
5 آذر 1392