پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 18 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما

شیطنت پرهام در مهد

الان نزدیک 3 هفته هست که داری مهد میری کمی عادت کردی ولی کاملا نتونستی خودتو به مهد وفق بدی دیروز وسط روز اومدم با مربیت منیره جون صحبت کردم می گفت کمی بهتر شده ولی هنوز با بچه ها زیاد بازی نمی کنه و گاهی بهانه گیری میکنه می گفت اسباب بازی ها یکی مخصوص پرهام هست و یکی مال بقیه بچه ها و کلا می خواد من فقط مال اون باشم و از کنارش تکون نخورم آخه عزیزم چرا داری اینطوری میکنی تو که کلا بچه خوش اخلاق و خوبی هستی چرا نمی خوای مهد رو قبول کنی اگه اینطوری پیش بری شاید دیگه مهد قبولت نکنه اونوقت من چیکار کنم؟ دوباره دغدغه ذهنیم شروع میشه . خدا کنه هر چه زودتر به محیط عادت کنی و سازگار بشی.
7 ارديبهشت 1393

هدیه روز مادر پرهام جون

دیروز روز تولد حضرت فاطمه (س) و روز مادر بود . دیروز که از مهد برداشتمت رفتیم خونه خاله جون، سجاد که از مهد اومد دیدم با یه شاخه گل و یک کارت تبریک وارد خونه شد و به مامانش گفت مامانی روزت مبارک و بوسش کرد و گل و کارتش رو که تو مهد درست کرده بودن به مامانش داد با خودم گفتم کی بشه پرهام من از این کارتا بیاره ، وقتی که اومدم در کیف مهدت رو باز کردم دیدم یه کارت توش هست روش با گل های قشنگ تزیین شده بود داخلش هم نوشته بود " مامان جون خیلی دوست دارم روزت مبارک " نمی دونی چقدر خوشحال شدم و ذوق کردم انگاری این اولین و بهترین کادوی عمرم بود که از پسر کوچولوم گرفتم اون لحظه دوباره حس قشنگ مادر بودن رو چشیدم و به خودم بالیدم . ناز گلم با ارزش ترین کاد...
1 ارديبهشت 1393

خاطرات مهد

مادر شدن یعنی عشق....  عشق یعنی نیمه شب  تو خلوت و تاریکی دو تا چشم نگران بهت زل بزنه و وقتی دید کنارش هستی و آروم نوازشش میکنی یه لبخند بزنه و بازم بخواب بره عشق یعنی وقتی یه غریبه میبینه صورت کوچولوش و زیر گردنت قائم کنه و با دستاش محکم بغلت کنه و تند تند نفس بکشه عشق یعنی تو اوح گریه هاش وقتی صداش کنی پسرم. پسر قشنگم.یکی یه دونه ی مامان .  با اشک های رو صورتش بهت لبخند بزنه و دستاش و باز کنه تا بیاد تو آغوشت و عشق یعنی.........مادر شدن! عزیز دل مادر دلم این روزا اصلا طاقت دوریت رو نداره تا ظهر که میام مهد دنبالت همش تو خیالم بغلت میکنم و می بوسمت قلبم تند تند میزنه نفسم به شماره میفته اما دلم می خواد بد...
31 فروردين 1393

تولد یکسالگی عشقم

  بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک       میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی ببین تو اسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس تا تو هستی و چشمات بهونه س واسه خوندن همین شعر و ترانه تو دنیای ما زندس واسه...
21 فروردين 1393

اولین روز مهد رفتن پرهام جون

16 فروردین اولین روزی بود که پسرم رفتی مهد ولی متاسفانه 3 صبح همون روز به دلیل بی احتیاطی مامانی کلی بالا آوردی و صبح هم کمی  تب کردی حالت خیلی بد نبود برا همین با مامان جون رفتیم مهد من کمی وایستادم و بعد از اومدن مربیت رفتم اداره ولی مامان جون همون جا داخل مهد موند اولش خوب بودی ولی بعد که خوابت گرفته بود به دلیل اینکه تو سکوت عادت کردی بخوابی شروع به بیقراری کردی  بعد از کمی چرت زدن دیگه شروع به گریه کردن کردی برا همین مامان جون زنگ زد و گفت که خیلی گریه میکنی سریع اومدم دنبالت در اتاقتو که باز کردم و دیدم هق هق داری گریه میکنی دلم می خواست بترکه محکم تو بغلت گرفتمو بوسیدمت سریع آروم شدی اون روز 2 ساعت مهد بودی بردمت خونه بعد هم...
18 فروردين 1393

12 ماهگی گل پسر

ای جانم پسر گلم امروز وارد 12 ماهگیت شدی مبارکت باشه عزیز دلم دیگه داری به تولد یک سالگیت نزدیک میشی عزیزم. چقدر زود گذشت این روزا همش یاد پارسال رو میکنم که تو شکمم بودی چه تب و تابی داشتم . خدا رو شکر میکنم که پسر نازی مثل تو رو بهمون داد. دندونای نیشت هم در حال در اومدن هست چیزی هم به نوروز 93 نمونده دارم هفت سین رو برا اولین نوروزت آماده میکنم آخه امسال نوروز با تو صفایی دیگه داره. هفته پیش هم با باباجون رفتیم آتلیه کودک روناک و ازت چند تا عکس قشنگ گرفتیم ولی فقط عکس اولی رو که سوار ماشین بودی دوست داشتی بقیه رو همش گریه کردی و می خواستی بغلت کنیم برامون اصلا نخندیدی خوش خنده ی مامان . عکسات رو که گرفتیم برات میزارم عسلم. این آخرین مطل...
21 اسفند 1392